چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

اینی اینی

دارم امید عاطفتی از جانب دوست

 

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او

 

گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست

 

۱. نانازی و بابای بچه ها امروز رفته بودن سفارت پرونده دانشجویی برای نانازی درست کنن!! خوب الان دیگه نانازی یک عدد دانشجوی شناخته شده محسوب میشه !! دقیقا فایده اش رو کسی نمیدونه ولی حتما خوبه دیگه ! اینقذه خوبه آدم هر از چند گاهی یه سری به سفارت کشور خودش بزنه ،‌آخه میگن سفارت هر کشور مثل یه قسمت از خود کشوره !! آدم کیف میکنه توی راهروی کثیف و پر از آشغال رد میشه !! اصلا یه احساس نوستالوژی به آدم دست میده که این متصدی هی مردمو دست به سر می کنه ! بعد با وجود اینه که باید شماره کامپیوتری بگیری، بازم جلوی باجه هرکی هرکیه !!‌ الان نانازی از احساس نوستالوجیک شدیدی برخوردار شده ......

۲. برای گفتن  قسمت بعدی توضیح چند نکته ضروریه . اولا ببخشید!! آخرش می فهمید چرا!!! ثانیا در زبان مالایایی اینی به معنای این هست و ثالثا این که زبان مالایایی ساختارش با زبان های دیگه فرق داره . وقتی از اینی استفاده می کنیم دیگه نیازی به فعل نداریم !!

۳. و اما .... تو راه برگشت نانازی که میخواست یه ترازو بخره به بابای بچه ها گفت یه سری برن مرکز خریدی که سر راهشون بود. این چینی ها هم که همیشه خدا چند تا غرفه زدن و یه سری خرت و پرت وسط سالن می فروشن !! نانازی چند تا بسته مثل گیاهای دارویی دید و چون خیلی به این مسائل علاقه داره دنبال صاحب اون غرفه رفت . بعد از کلی کند و کار یک عدد پیرمرد درب و داغون حدودا ۹۰-۱۰۰ ساله با یه پیراهن زیر و یه شلوارک (که در میهن عزیزمون به اون میگن شورت مامان دوز) از اون پشت دراومد. خوب البته پر واضح و مبرهنه که ایشون حتی یه نیم واژه هم انگلیسی نمی دونستن ! خلاصه مراسم معرفی این گیاها به همراه حرکات موزون و غیر موزون شروع شد و پیرمرده هر کدوم از گیاها رو نشون میداد یه عالمه چینگ چونگ مونگ سر هم می کرد و بعد هم به اون قسمتی که کاربرد داشت اشاره می کرد! دیگه بدبخت کم مونده بود روده هاشو هم دربیاره به نانازی نشون بده !! یکی از بسته ها توش یه چیزایی مثل چوب درخت بود ! بابای بچه ها هم پرسید این چیه ؟البته به زبان مالایایی. پیرمرده خیلی خوشحال شد و فکر کرد که بالاخره یه آدم زبون فهم گیرش اومده !!هی توضیح داد ! هی نانازی اینا نفهمیدن !! بعد یه دفه یه دستی به .... بابای بچه ها زد و گفت اینی !!! نانازی که شدیدا دچار غافلگیری شده بود ! فوری برگشت و شروع کرد یه مجله رو ورق زدن (این اوج روشنفکری آدم رو می رسونه ها) ! بابای بچه ها هم سعی کرد سوت زنان رد بشه ! ولی پیرمرده فکر کرد اینا کامل متوجه نشدن ! انگشت اشاره اش رو خم (به حالت نود درجه ) درآورد و گفت اینی، بعد سریع انگشتشو صاف کرد و گفت اینی !! وایییییی خوب نانازی هم تا یه حدی تحمل داره دیگه !!! آی بلند بلند خندید وسط سالن!! حالا شما قیافه بابای بچه ها رو هر طوری که دوست داشتید میتونید متصور بشید !!! چون نانازی در اون لحظه داشت روی زمین غلت می زد و اصلا به صورت این بنده خدا نگاه نمی کرد !!!

نظرات 16 + ارسال نظر
لیلا شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 03:41 ق.ظ

طفلی بابای بچه ها از دست این نانازی شیطون !!

ارتباط شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 07:00 ق.ظ http://www.ertebat.blogsky.com

سلام
واقعا وبلاگ جالبی دارید . خیلی از وبلاگتون خوشم اومده .
خوشحال می شم ما رو لینک کنید و اجازه لینکتون رو به ما بدید .
۩۞۩ بی پرده زنان و مردان را ببینید۩۞۩
اگه با تبادل لینک موافق بودید حتما به من اطلاع بدید که شما رو با چه عنوانی لینک کنم .

هستی شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 07:14 ق.ظ

سلام عزیزم تبریک میگم بهت.مبارکت باشه ایشاللا

شانه بسر شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 10:33 ق.ظ

وای لیلی خدا بگم چیکارت نکنه :)) انقدر خندیدم دلم درد گرفت!

بهارک شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 11:04 ق.ظ

خیلی خندیدم آفرین که اینقدر سرحالی

هستی از نوع پریا شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 11:35 ق.ظ

تازه من شنیدم خانومای خوشگل تهنا نرن سفارت به نفعشونه(مواظبه خودت باش نانازی)
اسمه اون گیاهه که پیرمرده تبلیغشو می کرد چی بود؟؟؟؟( شکلک شیطونک)
به جای خندیدن یه کم دقتو بالا میبردی

هستی شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 02:52 ب.ظ http://paria-aphrodite.blogfa.com

ای وای یادم رفت.........
اینم آبلیمو و عرق نعناعت+ گلاب و متعلقات

زینب شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 03:05 ب.ظ http://zeinab20.blogfa.com

نانازی میام اینجا دلمو محکم می گیرم که نترکم دختر
اینبابای بچه هابا آقای همسر ما بیان یه میتینگ بذارن واسه هم تا بفهمن با ما دو تا خل و چل چه روشی در پیش بگیرن که نه سیخ بسوزه نه کباب . . .
تو نمیخوابی جدول بذاری اینجا ؟
راستی توی این خونه جدیده راحت هستید نانازی

میس ری شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 03:34 ب.ظ

ممنون که سفارشمو کردین
تا ژارتی نداشته باشی کارت راه نمی افته خواهر

آلبالو شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 03:52 ب.ظ http://albalookhanum.blogfa.com

وای خیلی خندیدم دختر. آخه چقدر تو جوکی. حالا بگو این استعدادت در طنز رو از کی به ارث بردی. این یکی که دیگه منفی نیست مثبته.

بهارک شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 04:25 ب.ظ http://simplicity.blogfa.com/

چقدر عالی نانازی انگار ۳ کیلو یهویی لاغر شدی نه؟ چه کیفی می ده :(

هستی شنبه 4 خرداد 1387 ساعت 04:50 ب.ظ http://paria-aphrodite.blogfa.com

لطف فرموده در وبلاگ ما پیشنهاداتتان را بگذارید. خب پیشنهاداتو لازم دارم. اون خاطراتو که نوشتی باهات احساس نزدیکی کردم خب

دکتر سارا یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 07:12 ق.ظ

نانازی جون
اول صبحی کلی خندیدم
اره عزیزم نی نی ها توی هفته بیست و پنج جنینیشون با تکامل عروق ریوی و کیسه های هواییشون با بلعیدن مایع درون جفتشون شروع به دم و بازدم میکنن البته تمرینیه واسه بعد از تولدشون که برا اولین بار هوا رو نفس بکشن
http://www.babycenter.com/6_your-pregnancy-25-weeks_1114.bc
این هم لینکیه که اطلاعات کاملتری داره
خاله نانازی مرسی که بهمون سر زدی

آرتمیس یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 07:55 ق.ظ

خدا نکشدت لیلی...چقدر قدرتت در توصیف صحنه ها عالیه...آدم قشنگ خودش رو توی اون صحنه مجسم می کنه...
بیچاره بابای بچه ها!...(یه جوری بهش می گی بابای بچه ها که آدم خیال می کنه یه موجود به شدت لاغر و قد بلنده که از صبح تا شب داره می دوه که خرج بچه های قد و نیم قدش رو دربیاره!)

بابای من و آقای عزیزهم دقیقاْ همین جورن.خیلی براشون مهمه که جلوی هم کم نیارن...کاملاْ درکت می کنم.استفاده کن جانم.از این فرصت طلایی استفاده کن.(شکلک شیطونک)

ضمناْ به دلایل امنیتی و اینکه سازمانهای جاسوسی و ایادی استکبار جهانی در بدر دنبال کشف هویت اینجانب می باشند از پاسخ به بخش آخر کامنت شما مغذوریم!!!

مریم یکشنبه 5 خرداد 1387 ساعت 09:04 ب.ظ http://fereshteyegham.blogfa.com

سلام خانمی خوبی ؟ بابای بچه ها خوبه؟
نمیدونم چرا پیامهام بهت نمیرسه ؟؟؟؟
بالاخره رفتید اکون سیو .افرین .بابا خبر میکردی .تازه الان کشفیدم که یه مغازه هست اونجا یه کیک هایی داره که خوشمزه هستش .من و که یاد وطن انداخت
مراقب خودت باش . بوسسسسسسس

solmaz sh چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 05:47 ق.ظ http://solmaz.wordpress.com

I laughed so hard, thank for the funny story! :D

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد