چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

زنده ها رو دریابیم












غلام نرگس مست تو تاجدارانند


خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز


و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند


خوب! پدر بزرگ نانازی که به رحمت خدا رفت ! عجیب بود ایشون در سن نود و چند سالگی هیچگونه بیماری نداشتن !! یعنی نه قند اوره چربی و از این طور برنامه ها که معمولا سالمندان دچارشون میشن !! فقط آلزایمر داشت ! این سلامتی رو در سایه یه لایف استایل واقعی بدست آورده بود! ورزش منظم روزانه و خوردن غذاهای سالم !!


یعنی یه آدم باید چقدر خوش شانس باشه که از همه صفات خوب پدربزرگش فقط این قضیه آلزایمر بهش ارث رسیده باشه !! نه، کلا نانازی در این زمینه ها خوش شانسه ! مثلا کم پشتی موهاشو از باباش به ارث برده و بیحالتیش رو از مامانش (درصورتیکه بابای نانازی موهاش حالت داره و مامان خانوم هم اینقدر موهاش پرپشته که خیلی خوشگل دیده میشن) چاقی رو از خانواده مادری به ارث برده و پشمالویی رو از خانواده پدری .... خوب تا اینجاش دیگه باید فهمیده باشید که چه هلوییه این نانازی!!!!!


فردا تولد مامان جیگر طلای نانازیه !!! آخ که نانازی چقدر دلش برای این مامان جونش تنگ شده ! از همینجا تولد مامانش رو بهش تبریک میگه و براش آرزوی سلامتی سلامتی و سلامتی میکنه !! خبر خوب دیگه اینه که بابای نانازی تا دوهفته دیگه میخواد بیاد پیشش!!! وااااااااااای نانازی داره از خوشحالی میغشه !!! فقط از الان باید خونه رو بسابه !! از بس این بابای نانازی نسبت به همه چی حساسه و آبرو هم واسه آدم نمیذاره !! یه دفه جلوی بابای بچه ها یه چیزی میگه !!! به نانازی ها !!! بابای نانازی و بابای بچه ها دو روحن در دو بدن !!! آخ نه ببخشید .... چیز دیگه .... یه چیزی تو همین مایه ها !!! آی دل و قلوه میدن این دو تا به هم!!!! گلاب به روتون (هوووووووووووع) هی بابای بچه ها از نانازی میپرسه چیزی لازم نیست برای اومدن بابات بخریم ؟!؟!؟ خوب نانازی هم دید فرصت خوبیه گفت احتیاج مبرمی به یه بلندر دارن و اگر نباشه آبرومون جلوی بابا میره و این حرفا !!!! و این شد که در عرض سه سوت نانازی داری یک عدد بلند سه کاره شده !! حالا نانازی داره فکراشو جمع میکنه ببینه برای اومدن باباش چه چیزای دیگه ای لازم هست !!! مثلا یه موبایل باحال!! دو جلسه ماساژصورت(خوب باباش باید نانازی رو در وضعیت خوبی ببینه دیگه نه !؟!؟) .....


آها این پروژه رژیم نانازی هم کماکان در دست اقدام می باشد !! ایشان به تازگی در سایت اسپارک پیپل ثبت نام کرده و هر پنج دقیقه از این سایت براش یه ای میل میاد !!! اینا نمیگن این همه ای میل می فرستن خوب مردم کی وقت کنن برن ورزش و رژیم و این حرفا !؟!؟!؟

مردی که هیچ کس دوستش نداشت!!

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

این کار هر روزش بود دم دمای عصر با موتورش میومد درخونه ما و بوق بوق می زد .گاهی ما بچه ها سعی می کردیم خودمون رو گم و گور کنیم گاهی هم میومدیم جلو و روبوسی و این حرفا!! همیشه بیشتر از یه چای نمی موند . خاطرات کهنه دوران خدمت و اینکه رادیو امریکا گفته چای باید کم رنگ باشه. همیشه حرفهای تکراری... مادرم با دقت گوش می کرد انگار که اولین بار است که می شنود گاهی هم می خواست که یک خاطره بخصوص را دوباره برایش بگوید!! مادرم به یاد پدر خودش میفتاد. مادرم همیشه میگفت خوب این هم پدر است باید برایش احترام قائل شد!

زنش را کتک می زد. گاهی با کمربند گاهی هم با زنجیر. اصلا هرچیز که دم دستش می آمد! من که ندیده بودم ، بچه هایش می گفتند.افسر شهربانی!! زنش در ۵۰ سالگی سرطان گرفت پول دوا و درمانش را نمی داد. پسرها می دادند. دقایق آخر بالای سرش هم نرفت ، زن چشم انتظار مرد، دق کرد. پول کفن و دفن هم پسرها دادند. برای همین شاید بچه هایش دوستش نداشتند.

نماز قضا نداشت ! حتی نماز شب و نماز مستحبی قضا هم نداشت !! سالی دو سه بار قرآن ختم می کرد. همه مفاتیح الجنان را حفظ بود!! مردی که تمام جوانی اش را در تلاش نان سپری کرده بود بدون آنکه به نیازهای دیگر بچه هایش هم فکر کند!! مردی که کمی هوسران بود!! البته در حد و حدود شرع!! برای همین وقتی زنش مردروزی نبود که یک زن صیغه ای درم درشان نیاید و ادعایی تازه نکند! و بالاخره پسر بزرگش برایش زن گرفت! البته این زنش هم حسابی سرش تلافی درآورد!! به مادرم گفته بود فقط منتظرم بمیره ارثم رو بگیرم !!!

از دوسال پیش آلزایمر گرفته بود!! بدنش قوی بود هنوز می توانست ۱۰۰ تا شنا یک دستی برود. اما ذهنش دیگر یاری نمی کرد! به بدنش رسیده بود. ورزش ، خواب کم ، معقول و نظم ..... از جوانی حساب و کتاب همه چیز را می نوشت. از روی دفترهایش حتی میشد فهمید ۳۰ سال پیش مثلا برنج کیلویی چقدر بوده !!!

هنوز بوی خانه اش در روزهای عید یادم میاید . شیرینی های نخودچی و شکلات ها !! هر روز که می آمد پیش ما دستش خالی نبود . معمولا چیزای ارزونقیمت و ....! مادرم هزار بار با اکبر آقا (قنادی سر کوچه) دعوا کرده بود که این آشغالا رو به این پیرمرد نفروشه !!! وضع مالیش بد نبود ولی خوب یه کم بگی نگی خسیس بود، ولی به هر حال هر روز که می آمد دست خالی نمی آمد. حتی شده یک دانه سیب از توی یخچال خانه اش!

دیروز که داشتم با پدرم چت می کردم گفت : دختر برای حاج آقا دعا کن !!! وقتی توی غربت باشی این حرف برات یه مفهوم دیگه داره !!! حاج آقا یه هفته پیش رفته بود !! در سن نود و چند سالگی !!حتما تا حالا به حساب و کتابش هم رسیدن و .... ولی من تازه عزادار شدم . من نمی تونم راجع بهش قضاوت کنم نمی تونم بگم بد کرد یا خوب بود. بچه هاش حق دارن ازش متنفر باشن یا نه !!!

ولی ... ولی حالم خیلی بده !! سرم خیلی درد میکنه !! فکر نمی کردم برای رفتن او این همه ناراحت باشم !!! دیشب تا صبح گریه کردم!! چرا این همه دیر مرا خبر کردند؟ هی من دیدیم هفته پیش دلم گرفته ... هی دلم گریه های بی دلیل می خواهد ... باران می خواهد ......نگو یک تکه از تاریخ زندگی من مرده !! هر طور که حساب کنیم ... اگر او نبود ، من هم نبودم!! قسمتی از وجود من ژن های من ، خونم و .... مال او بوده !!! پدر بزرگم! در یکی از روزهای اردیبهشت مرد!! در حالیکه هیچ کس از دنیای درونش خبر دار نبود!!! حتی خودش!!

انا لله و انا الیه راجعون

 

نانازی و یخچال کوچک

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای

آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای    

از دامن تو دست ندارند عاشقان      

پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای      

خوب آدمیزاده دیگه ! یه موقعی اینطوری میشه !! حالا نانازی وسط این جدول گیج و ویج واستاده !!! به نظر شما قرص مسکن چند کالری داره ؟ یا مثلا این غذای مالایایی چینی که امروز خورده و دقیقا نمی دونه چی توش داشته ! و روم به دیوار روم به دیوار اون چندتا بیسکوئیت زنجبیلی!!!و.......

دیدید ! نوشتن نداره که این همه بی آبرویی!!!

بله دیگه آدمیزاد حد و اندازه خودشو ندونه اینطوری گیر میافته !! چطوری؟ خوب نانازی و بابای بچه ها دیروز رفته بودن یه جای خیلی باکلاس !!! از اون جاها که یه دونه گوجه فرنگی ۱۰ رینگیت بود!! خوب البته در اون زمان نانازی کاملا خودش و اندازه های جیبش رو می شناحت و دست از پا خطا نکرد!! و اما امروز .....

یکی از دوستا (حالانانازی همین یه دونه دوست جون رو داره ها!!) این اکون سیو  رو معرفی کرد و نانازی و بابای بچه ها هم گفتن سر راه یه سری برن ببینن اینجا چه خبره !!!! وااااااااااای آدم بعد از اون همه گرونی روحش پرواز میکنه دیگه !!! بعدشم نانازی گفت خوب حالا که ماشین هم داریم و غصه حمل و نقلش رو هم نداریم پس بزن بریم ....... دیگه علف و سبزی و جوانه نبود که نانازی نخریده باشه !! حتما میگید خوبه دیگه ؟!؟! آره خوب خوبه ولی نانازی اصلا یادش نبود که توی خونه یک عدد یخچال فسقلی دارن !!!!!

اینه که میگن آدم باید همه جوره اندازه هاش یادش باشه !!!! حالا نانازی با کمک بابای بچه ها با لگد و .... همه چیو چپوندن توی یخچال . البته یه مقداری هم بیرون مونده که امیدوارن در یکی دو روزآینده بلایی سرشون نیاد!!!

خوب دیگه نانازی بره اون نصفه پاپایا رو بخوره که بیرون مونده اگرنه تا صبح خونه رو پشه کوره برمیداره !!