چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

سوختگی من از تو ، سرخی تو لای جرز دیوار...

-         این آش رو هم بزن نسوزه تا من برم یه دوش بگیرم .

-         باشه

-         یادت نره ها! تند تند هم بزنی ! زود ته میگیره .

-         ممممم باشه !

.

.

.

-         نه اصلا ولش کن خاموشش میکنم با خیال راحت دوش بگیرم !

-         ممممممم

این گفتگو بعد از یک روز بسیار خسته کننده و تکان دهند اتفاق افتاد . البته تکان دهنده از این لحاظ که نانازی و بابای بچه ها در حال تکاندن خونه بودند و شما فکر کنید نانازی یه لنگه پا وسط اون بشور بساب و عمل به خورده فرمایشات بابای بچه ها سبزی ها رو پاک و خورد کرده بود . کلی پیاز داغ درست کرده بود و یه آش رشته مشتی اعلا درست کرده بود و این دم آخری حیفش میومد که به خاطر یه دقیقه دوش گرفتن آش نازنین بسوزه و زحمت مضاعفش به باد بره , پس زیر گاز رو خاموش کرد و با خیال راحت رفت زیر دوش تا خستگی روزش رو به در کنه و آماده بشه برای رفتن بیرون و مراسم چهارشنبه سوری!!!

بعد از یه ربع که نانازی اومده بود بیرون و داشت مراسم کرم مالی و خود خوشگل کنان انجام میداد یه بوی ملایم سوختگی به مشامش رسید .

-         بابااااااااااااااش!! این بوی چیه !؟

-         هیچی برنج رو گذاشتم گرم بشه .

بعد از نیم ساعت که نانازی حاضر و آماده شده بود احساس کرد خونه در یک دود ملایمی فرو رفته ! بعد بابای بچه ها بدو بدو اومد گفت برنج ته گرفته بود ! بعد با یه حالتی پرسید : منو سرکار گذاشته بودی!؟ زیر گاز که خاموش بود !! نانازی هم گفت : گفتم که میترسیدم یادت بره !!

خوب!! منتظرید چی شده باشه !؟ نه واقعا انتظارتون چیه !؟ فقط در اون لحظه که نانازی رفت تو آشپزخونه و شعله زیاد گاز زیر قابلمه آش و دودی که ازش برمیخواست رو دید , به خودش هی تلقین کرد : نه نانازی الان سکته نکن! نعععععع !! آخه خوب زشته آدم بخاطر سوختن غذا سکته کنه و تازه این بابای بچه ها هم که توضیح نمیده که قضیه چی بوده ! فقط میگه غذاش سوخت سکته کرد مرد!!! ولی واقعا تا مرز مرگ پیش رفت و هنوز هم براش علامت سواله که برای چی بابای بچه ها این کار رو کرد!! نه واقعا برای چی!؟! ماحصل این فداکاری بابای بچه ها این شد که شب چهارشنبه سوری مالید و نانازی شب به ضرب قرص خودش رو خوابوند و شدیدا به مسبب ماجرا التیماتوم داد که ........

پ.ن.1 : مقادیر معتنابهی آش سوخته و یک عدد قابلمه ته گرفته به بالاترین قیمت واگذار میشود.

پ.ن.2 : به مقادیر معتنابهی امنیت نیازمندیم !!

بدخواب نحس جیغ جیغو

نحس شده ام !!مثل اون بچه هایی که بدخواب شدن و هر بهونه ای دستشون میاد میخوان جیغ بزنن و گریه کنن! خواب ندارم ! همه خوابهام شده پر از بیداری ! بیداریهام پر از رویا!! نمیدونم بدخوابی باعث نحسی ام شده یا نحسی ام باعث بدخوابی! هرچی که هست نازک نازک شدم !! هر نسیمی هم منو میشکنه !! طاقت هیچ چیزی رو ندارم ! دوستی که تا چندی پیش هرچی میگفت شیرینی و مهربانی بود تازگیها به نظرم تیکه انداز شده !! به حدی که بعد از آخرین باری که با هم حرف زدیم سه شبانه روز به هم ریختم ! اینقدر گریه کردم که .....

دوست دیگرم که در شرایط بحرانی خاصی به سر میبرد از رابطه جدیدش که اصلا جدی هم نیست تعریف می کرد که من باز دچار حمله شدم ! از این حمله های الکی و شوخی که نه ! مثلا لبام سفید میشه دستام میلرزه چشمام خون میفته و یه مدت از همه کار میفتم ! باید برم دراز بکشم تا یه کم به خودم بیام !

خلاصه اینکه این چند وقته بسیار بسیار دچار شادی روح و روان و یاخته های عصبی هستم !! برای همین خودم رو بستری کردم و تحت درمان تا ترکشهای این جفتک اندازیهای روحی نزدیکانم رو مورد اصابت قرار نده !!

پ.ن.1 جان مادرتون اگه شرایطش مهیا نیست بیخودی دنبال ادامه تحصیل نرید ! یعنی همینطوری در شرایط عادی این آدم رو عصبی میکنه چه برسه به اینکه شما محیط عصبی کننده هم داشته باشید!

پ.ن.1 جان مادرتون (یا حالا هرکی دوست دارید) به پرو پای کسی که داره پایان نامه تدارک میبینه به هیچ وجه نپیچید! در این شرایط آدم روان درست و درمونی نداره به جان خودم !! ازما گفتن بود . عوارضش پای خودتون !!

پ.ن.1 بابای بچه ها کلا در این پست منظور نشدن!! ایشون خودشون یه پست جداگانه که چه عرض کنم یه کتاب میخوان!! ولی کلا ایشون مشمول هیچ کدوم از بند ها و تبصره های این پست نیستن! جدی میگم به خدا!

پ.ن.1 تو این اوضاع احوال خونه تکونی هم میکنیم !

ما ز یاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی برگی دهدحالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبودور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشتما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروزما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکردجانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظاما محصل بر کسی نگماشتیم

تعبیر:در محاسبات خود اشتباه کرده ای و کسانی که به آنها اعتماد داشتی، در راه زندگی، تو را تنها گذاشته اند. بهتر است به توانایی های خود تکیه کنی و دوباره از اول با احتیاط و تعمق شروع کنی تا به نتیجه ی مطلوب خود برسی.