چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

شاعری قدغن

به یه مشاور نیاز دارم . میخوام روحم رو بدم دستش!! یعنی نه البته همه روحم رو . میخوام یه آینه بذاره جلوم که خودم رو ببینم . یه حس سردرگمی خاصی پیدا کردم . نه اینکه خیلی تا حالا هدفمند و اینا بودم الان دیگه گیج گیج میزنم . 

دیدید این کامپیوترها قاطی میکنن یه دفه یه تصویرهای عجیب غریب نشون میدن هی هنگ میکنن اینا!؟ الان من احساساتم همونطوری هست. همین چند ساعت پیش دلم بغل و بــ..وس میخواست. بعد شدید ها!! یعنی اصلا میخواستم برم تو خیابون پلاکارد بگیرم دستم ولی خوب درجریان که هستید این تعصبات بیجای خانوادگی دست و پای آدم رو بسته نمیذاره به همین نیازهای ساده و بیچاره یه جوابی داده بشه . آدمیزاد چیکار کنه خوب؟؟ همین کارا رو میکنن آدم رو تحت فشار میذارن مجبور میشه بره سراغ شیرینی و شکلات و مواد مخدر!! یعنی یه بغل و بــ..وس ناقابل چیه که دریغ میکنن. تازه از این احساساتی ناز و رومانتیک نمیخواستم ها! از اون مدل قاطریها! از اونا که باید بری جلوی پادگان میدون حر! بعد یارو سربازه همچین لمبرت رو ویشگون بگیره که تا یه هفته جای شیارهای دستش رو هم احساس میکنی!! از این مدلیا میخواستم خوب!! نمیذارن که !! فعلا احساساتم جریحه دار شده برم یه شیرینی بخورم بعد ببینم چی میشه کرد!!!


پ.ن. فکر کنم سرباز هم سربازای قدیم بودن الان دیگه همه زدن به خط رومانتیکی و بی مزه بازی!! هیچ وقت هیچی سرجاش نیست! اون موقع که واسه یه چشمک عاشقانه میمردیم, یاروها دستشون رو تا آرنج میکردن تو ماتحت آدم ! بعد الان یه بغل سفت میخوایم همه شاعر شدن واسه ما!!

من دیگه اینجایی نیستم

خب شاید الان خیلی زود باشه ! هنوز کسی رو ندیدم . هنوز خیلی کارا مونده که انجام ندادم . هنوز نرفتم طالقان. به نظر میاد خیلی زود باشه . ولی من دلم برای خونه ام تنگ شده . برای خونه نیمه کاره شلوغ پلوغم. برای دخترام. وقتی فهمیدم چینتا دیشب نیم ساعت گم شده بوده حالم بد شده بود. چینتای من بدلیل سهوانگاری رفته بود بیرون. اتفاقی که وقتی خودم باشم هرگز نمیفته . من نمیخوام اینجا باشم . میخوام خونه ام باشم . کنار بچه هام. میخوام تا ساعت 12 بخوابم. هر وقت دلم خواست کیک بپزم. میخوام بشینم عکسای ایران رو نگاه کنم و یه لبخند ساده بزنم. میخوام گاهی هم دلتنگ باشم . اما فقط گاهی ! و خیلی کم. من اینجایی نیستم . من به نبودنم اینجا عادت کرده ام . همه به نبودنم عادت کرده اند. من اینجا اضافه هستم. هیچکس نگفته که من اضافه ام . اما وقتی جایی باشی که نباید, اضافه هستی. و وقتی جایی نباشی که باید باشی.... !!! من باید کنار بچه ها باشم . باید از بچه هام حفاظت کنم . ازخونه ام . از گربه های حیاط! سگهای نگهبانی! باید هفته ای یه بار برم خونه قبلی و به گربه های اونجا سر بزنم. باید در پشتی رو آروم باز کنم و حلزونهای درشت رو دوباره بندازم توی باغچه که یه دفه نیان توی خونه و زیر دست و پا له بشن. باید کابینتهام رو باز و بسته کنم تا وسایلم کپک نزنن. باید برم دانشگاه و اسپری ضد قارچ بزنم به بچه گربه طلاییه. باید کنار چینتا باشم وقتی فحله میشه نازش کنم . باید تن بنیتا رو بجورم که بچه کپلم یه دفه زخم و زیل نداشته باشه . باید پسر کوچیکه رو تربیت کنم. من میخوام برم خونه ام ....