چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

نانازی و رنجهای بشری

دیر است که دلدار پیامی نفرستاد

 

ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

 

پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

وقتی نانازی بچه بود یه بار توی مدرسه شدیدا داشت گریه میکرد . معلمش اومد ازش پرسید چرا اینقدر گریه میکنی و نانازی هق هق کنان جواب داد : بخاطر رنجهای بشری !!!!!!! معلمش چشماش گرد شد دوباره پرسید چی!؟!؟ و نانازی هم همون جواب رو داد. معلمش خندید . نانازی فکر کرد این رنجهای بشری برای هیچکس مهم نیست . راستش نانازی اون موقع خیلی کوچیک بود و اینو توی یه کتاب که مال آدم بزرگا بود خونده بود بعدش از باباش پرسیده بود و باباش هم براش قصه برده هایی رو گفته بود که زجر کشیدن تا کاخها ساخته بشه، قصه تمدنهای بزرگ که به دست آدمهای کوچیک درست شده بود و هیچ اسمی از اونا در تاریخ نبود . قصه پدرهای شرمنده قصه مادرهایی با جگر ریش ریش !!! و البته معلم ها جلسه گرفتن و بابای نانازی رو دعوت کردن و ازش خواستن اینقدر به این بچه فشار نیاره !!!! آخه بچه رو چه به فهمیدن.......

حالا بعد از اون همه سال هر از چند گاهی نانازی به یاد رنجهای بشری میافته ! و بازم برای اونا گریه می کنه !حالا دیگه نانازی میدونه رنجهای بشری چی هستن و گهگاهی بعضی از اونا رو لمس کرده ! البته باید گفت رنجهای بشری ما و رنجهای بشری بعضیا!!! با هم خیلی فرق داره !!! مثلا بعضیا از غصه گرسنگی بچه هاشون شبا خوابشون نمی بره و نانازی شب تا صبح، صبح تا شب مواظب باشه که زیاد نخوره !!!!! خوب چاقی هم یه جور رنجه دیگه !! این یعنی نداشتن برنامه زندگی یعنی نداشتن نظم در فکر کردن یعنی نداشتن توانایی خوب زندگی کردن ! و کسی که نمی تونه خوب زندگی کنه زجر می کشه .....

ولی گاهی هم بد نیست که نانازی غیر از لایف استایل و زندگی خودش به یکی فقط یکی از مردمان هم فکر کنه مثلا شاید بتونه زندگی جمع و جورتری داشته باشه و از بعضی از خواسته هاش چشم پوشی کنه تا بتونه به مستاجری که خونه اش رو بهش اجاره داده بگه یه سال دیگه هم می تونی با همون کرایه قبلی همینجا بمونی (این فقط مثاله ها فکر نکنید نانازی ژان وال ژان هست !!!)

آخه میدونید بعد از اون جلسه معلما بابای نانازی بهش گفت تو نمی تونی با غصه خوردن رنجهای بشری رو از بین ببری باید سعی کنی حتی اگر شده دو تا دونه از دوستات رو خوشحال کنی اونوقت اونا هم دوتا دیگه از دوستاشونو خوشحال میکنن و ..... نانازی هم فکر کرد چه خوب ! رنجهای بشری رو چقدر راحت میشه به شادیهای بشری تبدیل کرد. ولی نانازی نمی دونست که در آینده ممکنه خودش هم یه موقع هایی باعث رنجش بعضی ها بشه ... اگرچه همه تلاششو کرده که اینطور نشه ولی خوب دیگه .....

حالا اینجا از پشت همین تریبون اعلام می دارد هرکی از دست نانازی ناراحت شده ، از گذشته های دور تا همین حالا! لطفا ببخشید ! یا حداقل سعی کنید که ببخشید .......

نظرات 18 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 08:07 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
عجب نانازی دل نازکی....نانازی باید بدونه از بدو خلقت انسان خوب بوده...بد هم بوده...مهم انه که کدوم سمتی بریم..

مصطفی جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 08:08 ق.ظ http://yosafy.blogsky.com/

با عرض سلام و خسته نباشید وبلاگ بسیار زیبایی دارید اگر تمایل به تبادل لینک هستید وبلاگ منو با عنوان (بهترین مقالات کامپیوتر ) تو وبلاگتون قرار بدین و به من اطلاع بدین تا شما رو لینک کنم. ضمنا ما میتونیم دوست های کلیکی هم باشیم .من هر روز یک کلیک روی تبلیغات شما میکنم شما هم یک کلیک روی تبلیغات من بکنید .
http://yosafy.blogsky.com/

دیانا جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 08:22 ق.ظ http://tavan-tavan.blogfa.com

از صمیم دل آرزو می کنم که رنجهای بشری ات کم بشه و شادی های بشری ات افزون.
من به این نتیجه رسیدم که ما نمی تونیم جلوی رنجش دیگران رو بگیریم. شاید با ملاحظات مون بتونیم کم اش کنیم ولی مانع نمی تونیم بشیم.
امیدوارم که لایف استایل نانازی یواش یواش میزون بشه و از این بابت رنجی نکشه.

شادی ات رو خواهانیم.

بهارک جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام نانازی جونم باز چی داری می گی انسانهای گرسنه معنی جملات سنگین را نمی فهمند :))
من امر وز به این نتیجه رسیدم که اتکینز به دردم نمی خوره خیلی از عواقب ناگوارش ترسوندنم این بچه های کالری کانت:))
برنامه خودت چی شد نگفتی با هم شروع کنیم؟؟؟ کجایی پس کو چی کار می کنی بگو بهم

لادن جمعه 20 اردیبهشت 1387 ساعت 03:24 ب.ظ

لیلی جون یه وقت فکر نکنی رنج چاق بودن یا نارضایتی آدم از
بدنش از فقر کمتره ها!!!!
من کشیدم می دونم چیه مادر!
راستی ممنون... ولی چرا نباید کربوهیدراتم رو خیلی بیارم
پایین چی می شه مگه؟؟؟؟؟؟!!!!‌‌‌‌
راستی تو می دونی کربوهیدرات تخم مرغ چقدره... توی کتابش
زده : خیلی کم! ولی من مقدار ش رو می خوام
باور کن توی سایتها پیدا نکردم...
خدایا باز من سوالم گرفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

مصطفی شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 01:10 ق.ظ http://yosafy.blogsky.com/

سلام
شما نیز می توانید با قرار دادن تبلیغات در وبلاگ خود کسب درآمد کنید.
اگه با تبادل لینک موافقید منو در جریان بذارید.
متشکرم

دیانا شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 07:10 ق.ظ http://tavan-tavan.blogfa.com

لیلی جون
گاهی پیش میاد که بچه ها عجله دارن و فرصت نمی کنن جواب بدن و یا ممکنه که فرضا جواب سوال رو ندونن. اطمینان داشته باش که بحث بی توجه ایی نیستش. مثلا تا الان که من دارم برات کامنت می ذارم هنوز کسی جواب فراخوان آزی رو نداده٬ حتی با وجود اینکه انار توی تکمیل دو هم گوشزد کرده. پس هر کدوم مون اگه یه گوشه ی کار رو بگیریم دیگه کاری روی زمین نمی مونه. من تجربه ی خودم رو توی کامنتدونی انار نوشتم و چند روز پیش هم مختصرتر برای بهارک توضیح داده بودم. من هم با سعی و خطا پیش رفتم و سعی کردم که با تکیه با تجربه ی بچه ها حداقل خطا رو داشته باشم. تو هم اگه فکر می کنی این روش بهت کمک می کنه امتحان اش بکن ولی حتما مولتی ویتامین مصرف کن. چون بچه های زیادی تجربه ی نخوردن برنج و ریزش مو رو داشتن.

شاد و پرانرژی و ورزشکار بمونی

زینب شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 02:02 ب.ظ http://zeinab20.blogfa.com

نانازیه خوبم من هم وقتی بچه بودم یهو ممکن بود به تب و لرز بیفتم واسه اینکه فقط حس می کردم اونی که کنارم نشسته وضع مالی اش بده و ممکن بود از این حالتم بمیرم . اما الان به قول تو باید نهایت سعیمون این باشه که کم بخوریم

زینب شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 02:10 ب.ظ

الان فقط به این فکر می کنم که باید هوای سلامتیه خودمو داشته باشم تا بتونم هم مامان خوبی باشم در آینده و هم واسه آقای همسر زن خوبی و هم برای خودم و به نظر خودم زینب خوبی تا بتونم با بقیه مهربون باشم و این نظمی که انار میگه واقعا به آدم روحیه میده نانازی . حتی واسه کمک کردن به دیگران هم باید اول از همه خودمون قوی باشیم تا بتونیم رنج هاشون رو بشنویم و کمکشون کنیم
نانازی. این بود انشای من در مورد انسان و انسانیت و رنج های نانازییییی

لادن یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 12:57 ق.ظ

مرسی عزیزم ولی نمی دونم چرا اون سایتی که معرفی
کردی باز نمی شه...
درباره سوالت باید بگم که! من توی یکی دو هفته ی قبل از
این رژیم خیلی بد پیش رفتم و فکر کنم دو سه کیلویی بالای
وزنم رفتم!!! خب الان بیشتر اون گندا رو جبران کردم!
اما سایز خوبی کم کردم... گرچه حس می کنم بدنم از سنگه :(

پریسا یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 02:29 ب.ظ

برات ایمیل زدم . مرسی عزیزم

دیانا یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 02:49 ب.ظ http://tavan-tavan.blogfa.com

آقا قبول نیست٬ این بلاگ اسکای که ایمکاناتش مثل ایمکانات بلاگفا نیست که!.

زینب یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 03:44 ب.ظ http://zeinab20.blogfa.com

مرسی نانازی که میای دلداریم میدی و من گامبالو رو از ناراحتی در میاری
من تو ی نانازی رو خیلی دوست دارم و بهت افتخارات زیادی می کنم
همین که من زینبو رو می فهمی یعنی دارای کمالات افتخار آمیزی هستس چیری که خانواده ی شوهر من ازش بی بهره اند
نانازی دست به دعا شو که دارم شروع می کنم واسه درس خوندن
دعا کن که شادی هام زیاد شه و حساسیت هام با درس خوندن کم بشه و با این مدرک ارشد برم بزنم تو دهن اینا یی که غولن !
تو برو بچ با تو یه جور دیگه حال می کنم . حس مسکنم شباهت هامون زیاده . نمی دونم چرا

لادن یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 09:36 ب.ظ

مرسی از توجهت عزیزم...
ولی بدن من یه جوراییه خب می دونی؟ من اون وزن اضافه رو
سه چهار روزه کم کردن...اما وقتی یه کم کالری رو بی خیال شدم وزنم حدود ۴ یا ۵ روز ثابت موند! الان که کالری مو محدود
کردم باز احساس می کنم دارم کم می کنم
می دونی احساس می کنم من از همون مقاومت متابولیک
ها هستم که خود اتکینز می گه! خیلی سخت کم می کنم
حاظرم قسم بخورم اگه اون جوری ادامه می دادم هیچی کم
نمی کردم یا خیلی خیلی کم...
به هر حال این راهی هست که شروع کردم و تا آخرش (حداقل
تا اول خرداد) حتما ادامش می دم... بعد هم باید ببینم اوضاع
چه جوریه... روش خوبیه ولی من امروز مهمون کسی بودم
که خیلی بی رودرواسی بودیم و اونم کتلت درست کرده بود!!
خب من فقط یه کم سالاد با سس فرانسوی و قارچ خام! خوردم!
می دونی این رژیم همون طور که دیانا گفت ایرانیزه نیست!!!
و هر بدنی شرایط خاص خودش رو داره...
خب بدن من یکی هم این جوریه دیگه!
به هر حال مرسی از این همه مهربونیت ..
درباره ی اون سایت هم باید بگم که مشکلی نداشت و بازش
کردم مشکل از کامپیوتر ذغالیه منه!!!!

بهارک یکشنبه 22 اردیبهشت 1387 ساعت 11:00 ب.ظ

الهی :( من نمی دونستم بخدا خودمم وقتی می بینم بچه ها می نویسن قرمه سبزی تا چنددددددددد هفففته دلم ضعف می ره :)) ما والا تو شهرمون همه چی هست آشپزی کسی وقت نمی کنه
این دلمه هم خواهرم هفته ای یک بار اونم تازه الان سه بار شد برام پخت
من خیلی غذاها رو دلم می خواد مثل الیور تویست
واسه همین زیاد نمی خونم کی چی می خوره که گشنم نشه :)) تردمیلم بله امروز ۴۵ دقیقه راه رفتم
دیشب یک پسر خوشششش تیپ اومد وسط اتاقم نشست درستش کرد:)) داداش صاحب نمایندگی بود :))

لیلا دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 12:52 ق.ظ

عمرا کسی از دست دوست جون من ناراحت باشه !‌:*
ای دوست جوون، فکرک نم این لاغری ازاینجا رخت بربسته ، فکرکنم رفته طرفای انار خانم اینا ! :دی ورزشکاران و دلاوران و اینا !
من که یک هفته اس نه پیاده روی رفتم ، نه حرکات موزون !‌غصه دارم ، غصه دار!‌:(
حالا اگه هفته دیگه بازم اومد این ورا بهش میگم که بیاد بهت سر بزنه !‌بعدشم تو مگه کار و زندگی نداری میخوای لاغر بشی !!‌هان ؟‌

آلبالو دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 10:50 ق.ظ http://albalookhanum.blogfa.com

منم گاهی برای رنجهای بشری خیلی ناراخت می شم و غصه می خورم و ناراحت می شم که چرا کاری ازم ساخته نیست. مثلا چندروز پیش یه پسر بچه ای رو دیدم تو خیابون که کنار ترازوی درب و داغونی رو زمین نشسته بود و داشت مشقاش رو می نوشت. کلاس اول بود. اووووووف هنوزم دلم کبابه براش. شوهرم رو مجبور کردم که وزن کنه چون ناراحت می شد اگه بدون وزن کردن بهش پول می دادیم. و یا این بچه کوچولوهایی که تو خیابون دعا می فروشند ؟آدامس می فروشند. کاش اونقدر قدرت داشتم که به همشون کمک می کردم.
یه وقتهایی دائم احساس بدبختی می کنم و می گم من اینو ندارم اونجا مردم اینطوری زندگی می کنند چرا زندگی ما اینجوریه و بعد شوهرم یه تلنگر می زنه که برو خدا رو شکر کن که تو ایران بدنیا اومدی و اگه تو کامبوج بودی شکمت از گرسنگی بزرگ می شد.

بهارک دوشنبه 23 اردیبهشت 1387 ساعت 11:48 ق.ظ

من که دیگه شوهر دارم اما آدم خوشگلو باید گفت دیگه
حالا مامان دوستم که می گفت آدم خوشگلو باید بوسید :))
برای سوال و اینها که زنگ می زدم به دفتر مرکزی تهران دختره غش می کرد هر بار می گفتم از کدوم شهر هستم هی می گفت آقای ن آقای ن انگار عاشق همشهری ما بوده
هی می گفت من همین الان بهش زنگ می زنم خودم :)) دنبال بهانه بود به این پسره زنگ بزنه!! چقدرم هواشو داشت مثلا امروز من زنگ زدم تا فهمید برای نمایندگی آقای ن می خوام باور کم ۵۰ تا دستگاهو تو ۲۴ ساعت تحویل داد!! کارای دفتریشو تو ۲ ساعت ردیف کرده بود:)) خیلی دختر هیجان زده ای بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد