حقیقت اینه که من الان خوبم ! یعنی نه اینکه خوب خوب شدم ولی کلا سیستم "خود خوب کنی "ام عمل میکنه و دیگه به اون حادی خودزنی نمیکنم . البته روزی 9-8-7-6 بار یا بیشتر یادش میفتم و خوب یه سری عررر و گـــ..ووز راه میندازم واسه خودم ولی زودی میگذره مخصوصا که این دوتا چش تیله ای زودی میان خیره میشن بهت ببینن چرا داری اینکارا رو میکنی! مجبوری بهشون بخندی و دنبالشون بدوی تا احساس خوشحالی کنن. یعنی من اگه مادر بودم به فنا رفته بودم از این همه فداکاری....
شکست عشقی خوردم .
بله ! این فکر کنم عنوانش باشه "شکست عشقی" یا نمیدونم "خیانت عاطفی" ! و صدالبته خیال نکنید الان دارم راجع به بابای بچه ها حرف میزنم . دارم راجع به عشق حرف میزنم که خوب با ازدواج فرق میکنه به نظر من ! الان نمیخوام راجع به این موضوع صحبت کنم بعدا شاید...
این چند وقته , منظورم بعد از مریضی و تب و لرز و مرگ و غیره , حال خرابی داشتم . حال شکسته شدن . از نو چیدن! دوباره همه چیز از اول.
وقتی من بچه بودم بهم میگفتن مقاوم باش! تو مقاومی. مشکلات نبایست روت تاثیر داشته باشه و من سعی میکردم مقاوم باشم . سعی میکردم مشکلات رو داستان کنم و بعد برای خودم اینقدر تکرار کنم که به نظرم یه داستان مسخره بیاد و به عنوان فرزند یک خانواده مشکل دار(این لقبیه که بابای بچه ها به من داده ) مقاوم بار اومدم . اما تعریف من از مقاومت سکوت بود. گریه های یواشکی شبانه و صورت بی تفاوت و خنگ روزها بود. من درخلوت خودم یه موجود حساس و نازک و شکننده بودم ولی در بیرون یک دختر خل مشنگ و بی خیال! و البته مسئولیت پذیر و قابل اعتماد! (تعریف از خود نباشه اینو اطرافیان گفتن! به خدااااا)
همیشه صبر کردم مشکل از قسمت حادش رد بشه بعد با دیگران راجع بهش صحبت کنم . مثل دزدیده شدن کیف پولم که همه داراییم توش بود و زندگیم بعدش مختل شد! البته این رو واقعا نمیشه مشکل گفت چون بالاخره پول میاد و میره و من این چند وقته دوران دانشجویی بدبختی مالی کشیدم که دیگه این مشکلات برام شوخی هست. منظورم اینه که وقتی توی بطن ماجرا بودم هیچ وقت با کسی درمیون نذاشتم . تنهایی همه بحران رو قورت دادم . مثل سه سال پیش که یه اتفاق خورد و داغونم کرد. بعد مجبور شدم بشینم همه خاطراتم رو بریزم رو داریه و یکی یکی دوباره تعریفشون کنم واسه خودم . تازه بعد از اون بود که با یکی دوتا از بچه ها اشاره ای بهش کردم .
ولی الان ! میخوام همین وسط بحران داد بزنم . البته از حق نگذریم اصل اصلش یه هفته پیش بود که حالم خیلی خراب بود و اصلا دستم به کیبورد نمیرفت و خداروشکر بلاگ اسکای هم بالا نمیومد. میخوام همینجا داد بزنم ... رهگذرا! آدمایی که میخونین و رد میشید و یا گاهی هم یه سلامی میکنید ! من دوباره شکست خوردم . قلبم باز ترک خورد. باز باید خاطراتم رو بریزم بیرون
باز بچینم ! همه تعاریف عوض شده ! فکر کن این همه مدت فکر میکردی نفر اول زندگی یه نفر هستی ! عشقش هستی! همه امیدش هستی! بعد از تو بقیه براش معنی دار میشن! اولویت اول زندگیش تو هستی بعد یه دفه به خودت بیای! ببینی حتی نفر آخر هم نیستی! ببینی یه بازیچه بودی! من واقعا نمیتونم اینقدری که درد میکشم رو با کلمات بیان کنم . نمیتونم چطوری بگم شکستن ایمان آدم از مردن هم بدتره !! نمیتونم چطوری بگم وقتی هراتفاقی توی زندگیم میفتاد به عشق اون ایمان داشتم . می دونستم یکی هست که هرجا باشه قلبش برای من میطپه ! ولی غلط بود! به خدا غلط بود! خیلی غلط!
وقتی برگشتم به عقب و پازلهای ناتمام رو با دوست نداشتنت چیدم همه چیز کامل شد! همه چیز معنا دار شد الا زندگی من! باور میکنی که دیگه هیچ چیزی منو به زندگی وصل نکرده ؟ میفهمی اصلا؟ چه فرقی داره ! تو که از اولش هم برات مهم نبوده ! من بودم که برای خودم داستان میساختم ! من لعنتی دیوانه رویا پرداز!! من واقعیت تو رو ندیدم ! لطفا برو از روی آینه اون جمله "برمیگردم ! حتما" رو پاک کن! چون من دیگه برنمیگردم ! حتی به مزارت!
بعد یه سری وبلاگایی هستن که واسه همه نوشته هاشون رمز دارن و همه رمزاشون هم متفاوت هست و هردفه باید انگشت نگاریت کنن تا بتونی پستشون رو بخونی ولی وقتی صفحه وبلاگشون رو باز میکنی یه دفه یه آهنگ گیمبالا لالا میپره وسط خونه !! بعد این یعنی احترام به خواننده؟
بعد من این چند شبه که بیدار موندم و هی خواب و بیدار بودم و هی به معراج میرفتم و اینا کشف کردم که اینا ساعتی سه بار اذان میگن! شایدم بیشتر!! نمیدونم گوشم مجهز به سیستم اذان یاب شده یا اینکه هرکی مثلا هروقت میخواد نماز بخونه بلند میشه واسه خودش یه ست اذان میره یا کلا از بس مسلمون هستن زنگ موبایلاشون همه اذانه !! هردفه هم باید با خودم تکرار کنم که عزیزم من نماز نمیخونم !! یعنی حتی اگه بخوام و خیلی هم ملکوتی بشم هم الان نمیتونم !!
بعد این دختره بالا آورده ! بابای بچه ها جیییییغ میزنه بیااااااااا این حالش بهم خورد!!! نه حالا واسه نگرانی بچه و اینا ! آقامون حساسیت داره به عقققققققق!!برای همین تا یکی از این بچه ها عق میزنه فوری اسم من به ذهن بابای بچه ها خطور میکنه !! ( میگم چطوره اسم وبلاگ رو عوض کنم بذارم عشقولانه های من و فلانی!! از بس ما تو فاز رومنس هستیم !!) حالا اینا رو ولش پریدم با اون حال زار ببینم دختره چه بلایی سرش اومده میبینم مقادیری از درخت کریسمس و تزییناتش که به اندازه کافی جویده نشده قاطی اون مواد هست (چیه خوب عق بچه امه !! مردم میان از گه پسربچه اشون مینویسن همه میان قلب میذارن!!) بعد من الان نگران تغییر ذائقه این بچه هستم !!
بعدش کائنات , طبیعت , فلک روزگار .... هر گند و گهی که هستی چه میدونم ! خواهشن وقتی خواستی منو بکشی تنهایی بکش!! بذار تنهایی از مردن لذت ببرم !! بذار تنها بمیرم !! میشه یعنی من یه مرگی رو تنهایی تجربه کنم . یعنی تا خود چهلمم موضوع فقط مرگ من باشه و اینا!! یعنی دیگه اینقدر از زندگی سهم میبرم دیگه !! والله تو زنده بودن که هربار خواستیم یه دردی بکشیم یکی جلوتر از ما دست به کمر و دل سر واستاده بود که آیییییی من حالم بدتره !! تورو خدا بذارید من تنها بمیرم!!