چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

چاق سلامتی

نوشته های یه چاقالوی نانازی

happy birthday to me

تولدم مبارک.


 این صفحه رو رزرو کرده بودم که به تاریخ تولدم پستی داشته باشم ولی این دو سه روزه هرچی فکر کردم پستگاه مغزم جواب نمیداد!

سی و چهار سال پیش شش خرداد که اتفاقا جمعه هم بود توی بیمارستان نجمیه تهران به دنیا اومدم همون موقع دکتر (دکتر مـ.صدق) از تو اطاق عمل به بابام زنگ میزنه و میگه خدا بهت یه فاطمه سلطان داده !! و فکر کنم تنها کسایی که از به دنیا اومدن من خوشحال بودن بابام بوده و خاله کوچیکه ام ! خوب مامانم که اون موقع بیهوش بوده متوجه نشده چی به چیه ! بعدشم لابد تو ذوقش خورده ولی به روی خودش نیاورده ! فاجعه زود توی فامیل گشت ... فلانی بچه اولش رو سزارین کرده اونم دختر!!! یعنی هرکی دیگه بود با این استقبال بی سابقه برمیگشت سر جای قبلی , منم خواستم برگردم ولی دکتر زبل تر از اون حرفا بود و زودی شکم مامانم رو دوخت و جای برگشت برای همیشه  برای من بسته شد!! و اینطوری شد که من به دنیا اومدم ! نوزادی که صداها رو میشناخت و سر برمیگردوند! به قول مامانم تا مدتها مشکوک بوده من جن هستم یا آدم !!

حالا سی و چهار ساله هستم ! اما نه اینکه فکر کنید واقعا یک زن سی و چهار ساله در من زندگی میکنه ! واقعیت اینه که حالا من دو دختر 17 ساله در خودم دارم ! دوبار هفده ساله هستم ! شاید هفده سالگی مضاعف! و راستش را بخواهید حتی این هفده سال دوم را بیشتر هم دوست دارم ! حتی با اینکه این همه سختی اش را کشیده ام ولی دوستش دارم ! من توی این هفده سال دوم به دنیا اومدم و حتی مردم و دوباره به دنیا اومدم . زندگی پیش روی من هست شاید یک روز دیگر طول بکشه شاید هم 17 سال دیگه و شاید ..... مهم اینه که هنوز حتی بعد از یک شب پر گریه با چشمای باد کرده و کله ای که از درد مثل بالون شده وقتی از خونه بیرون میزنم از ترکیب رنگهای سبز درختها و آبی آسمون و طلایی خورشید ناخودآگاه میخندم و هنوز توی دلم با درختا حرف میزنم !

تولدم مبارک.