حضور انور آقای خدای مهربان زاده !
خواهشمند است درصورت امکان دستور فرمایید ترتیبی اتخاذ فرمایند تا خروجی دریچه رحمت منتهی به زندگی نانازی را بازبینی نموده و تعمیرات لازم در این زمینه اعمال گردد. لازم به ذکر است اخیرا برطبق برخی از گزارشات محل مذکور با دریچه فاضلاب درگاه الوهیت دچار تداخل شده و کلیه فضولات الهی به این مکان جاری و ساری گشته اند.
اجرکم عندالخودتان
نانازی
رونوشت : آشپزخانه ملکوت اعلی جهت بازبینی و اعمال تدابیر لازم جهت سفت کردن شکم برخی از ملائک!!
۱- دیروز نانازی رفت دستشویی فرودگاه ! آب بود ، دستمال بود، سیفون کار میکرد کارت دانشجوییش نیفتاد توی کاسه توالت به شلوارش آب نپاشید دسته سیفون محکم نخورد توی ...ونش ! وقتی بلند میشد کله اش نخورد به کاسه سیفون ، پاش لیز نخورد و تااااااااازه توالتش مجانی هم بود!!
همین دیگه گفتیم یه خاطره خوب هم بگیم فکر نکنید همش اتفاقات بد موالی میفته واسه نانازی !! همچین شادیهایی هم داره در زندگیش!!
۲- فریادهای شوهرخواهی چینتا کمتر شده ! هرچی نانازی نصیحتش میکنه که بچه جان اونایی که شوهر کردن الان پشیمونن ول کن این حرفا رو !! اصلا گوشش بدهکار نیست !! قنبلش رو هوا میده و جیییییییییغ میزنه .....
۳- بعد از کم شدن حدود هشت کیلو از وزن ! اعضای جدیدی در بدن نانازی شروع به رخ نمایی کرده اند!! یکی از اونها گردن هست !! یعنی تا بحال نانازی متوجه نبود که عضوی هم به نام گردن در بدنش وجود داره !! نه الحمدلله مثل اینکه کله اش مستقیما به تنش نچسبیده بوده .....
۴- همینطوری نانازی میخواد چرت و پرت بنویسه که حواس خودش رو پرت کنه !! تا همین الان هزار و یک موضوع توی ذهنش بودها!! یه دفه همه پریدند!! راستی شما برنامه نویسی بلد نیستید!؟
الان یه مدتی هست که نانازی میخواد یه پست راجع به سال تحویل 2010 بنویسه ولی این بچه چینتا به سن بلوغ رسیده هی جیغ و ناله میکنه دل و دماغ نانازی رو برده !! یعنی واقعا داشتن شوهر در زندگی یک گربه اینقدر مهم هست که یه هفته ناله کنه و خودش رو به درو دیوار بکوبه !؟ یعنی یه جوری التماس آمیز نگاه میکنه و صدا میکنه که دیگه نانازی به بابای بچه ها گفت این بچه رو ببر توی اطاق خواب و ترتیبش رو بده !! حداقل اینطوری خیالمون راحته که بچه دار نمیشه یا حداقل پدر بچه ها رو میشناسیم !! بعد معلوم نیست چی شد که بابای بچه ها باز از اون نگاهها به نانازی انداخت ......
حالا بصورت خلاصه ماجرای تحویل سال رو میگیم بیخودی یه پست دیگه هدر ندیم صرفه جویی بشه در پست.
بعله از اونجایی که نانازی و بابای بچه ها کلا خارجی هستند و نانازی کاملا بلده ماههای میلادی رو پشت سر هم بگه و تقویمشون هم میلادی هست !! پس سال تحویل میلادی هم باید جشن گرفته میشد و درختی و بند و بساطی به راه انداخته میشد!! بگذریم از اینکه نانازی از حدود دو سه ماه پیش به بابای بچه ها میگفت این دوربین رو ببر تعمیر کنند شب عیدی چارتا دونه عکس بندازیم و بگذریم از اینکه دوربین هنوز همینجا افتاده و کی به کیه اصلا ..... خلاصه اینکه نانازی و بابای بچه ها لباس عیداشون رو پوشیدند و رفتند بوکیت بینتانگ و جلوی تایم اسکوئر که معمولا مردم اونجا جمع میشند و سال نو بازی میکنند و چون برف نمیاد مالزی هی برف شادی تو سر و کله هم خالی میکنند و هی شادیهای کاذب تولید میکنند!! بعدشم دینگ دینگ .... دینگگگگگگ!!! سال تحویل شد و همه جیغ و داد و خوشحالی میکردند بعد ناگهان نانازی احساس کرد تو وطن هست! تو خیابوون کارگر !! داره میره مدرسه !! میدونید چرا!؟! چون یه آقای مهربونی دستش رو تا آرنج کرده بود توی ...ون نانازی و اون حس نوستالوژیکش رو بیدار کرده بود!! بعد نانازی برگشت ببینه که چه خبره که دینگگگگگگگگگگگگ (لطفا چند تا گنجشک و چند تا از این فنرا تصور کنید) !!!! دوستان هندی و اندونزیایی دچار هیجانات عید شدگی شده بودند و بعد از خالی کردن برف شادی قوطی هاش رو به سمت هم پرتاب میکردند و اولیش هم صاف خورد تو سر نانازی!!! ای خراب بشی مالزی که عیدت هم .... یعنی یه هفته بود نانازی دچار عدم تعادل شده بود ! نه اینکه یه ور سرش باد کرده بود اومده بود بالا سنگینی میکرد هی مجبور بود یه وری راه بره !!! تاااااااااااااازه !!! بابای بچه ها میگه فکر میکنی طرف دست زده بهت !! چون شلوغ بوده اینطوری به نظر اومده !! یعنی من فرق دستی که از ...ونم تا حلقم رسیده رو با فشار شلوغی نمیفهمم!؟!؟ آیا چنین است !؟