نشسته ام روبروی مانیتور! از آن موقع هایی هست که الکی گریه ام می آید! چیزی میخوانم و شر شر اشک میریزم !! اشکهایم صورتم را دور میزنند و روی چانه ام بهم میرسند و با هم به زمین میفتند!! در همین موقع وارد میشود و شروع میکند به تعریف خاطره ای از نوجوانی اش!! اشکهایم همچنان میریزند گاهی هم فین کوتاهی میکنم که آب دماغم همراه اشکهایم پایین نیاید!! بعد از حدود 5 دقیقه که خاطره اش را تعریف کرد به سمت در اطاق میرود و ناگهان انگار که چیزی یادش آمده باشد برمیگردد و می پرسد:
- گریه میکردی؟
- نه داشتم بندری میرقصیدم
- آها
و رفت .....
تولدت مبارک داداشی عزیز دلم ! خوشگل من تو کی بزرگ شدی که قراره بریم واست خواستگاری؟ قربون اون شکل ماهت بشم من که چقدر آرزوی این روز رو داشتم ! کپل شکموی من ! همیشه از کائنات تشکر میکنم که منو به این آرزوم رسوند . آرزوی بزرگ شدن تو . و به زودی دیدن دامادی تو.