شکست عشقی خوردم .
بله ! این فکر کنم عنوانش باشه "شکست عشقی" یا نمیدونم "خیانت عاطفی" ! و صدالبته خیال نکنید الان دارم راجع به بابای بچه ها حرف میزنم . دارم راجع به عشق حرف میزنم که خوب با ازدواج فرق میکنه به نظر من ! الان نمیخوام راجع به این موضوع صحبت کنم بعدا شاید...
این چند وقته , منظورم بعد از مریضی و تب و لرز و مرگ و غیره , حال خرابی داشتم . حال شکسته شدن . از نو چیدن! دوباره همه چیز از اول.
وقتی من بچه بودم بهم میگفتن مقاوم باش! تو مقاومی. مشکلات نبایست روت تاثیر داشته باشه و من سعی میکردم مقاوم باشم . سعی میکردم مشکلات رو داستان کنم و بعد برای خودم اینقدر تکرار کنم که به نظرم یه داستان مسخره بیاد و به عنوان فرزند یک خانواده مشکل دار(این لقبیه که بابای بچه ها به من داده ) مقاوم بار اومدم . اما تعریف من از مقاومت سکوت بود. گریه های یواشکی شبانه و صورت بی تفاوت و خنگ روزها بود. من درخلوت خودم یه موجود حساس و نازک و شکننده بودم ولی در بیرون یک دختر خل مشنگ و بی خیال! و البته مسئولیت پذیر و قابل اعتماد! (تعریف از خود نباشه اینو اطرافیان گفتن! به خدااااا)
همیشه صبر کردم مشکل از قسمت حادش رد بشه بعد با دیگران راجع بهش صحبت کنم . مثل دزدیده شدن کیف پولم که همه داراییم توش بود و زندگیم بعدش مختل شد! البته این رو واقعا نمیشه مشکل گفت چون بالاخره پول میاد و میره و من این چند وقته دوران دانشجویی بدبختی مالی کشیدم که دیگه این مشکلات برام شوخی هست. منظورم اینه که وقتی توی بطن ماجرا بودم هیچ وقت با کسی درمیون نذاشتم . تنهایی همه بحران رو قورت دادم . مثل سه سال پیش که یه اتفاق خورد و داغونم کرد. بعد مجبور شدم بشینم همه خاطراتم رو بریزم رو داریه و یکی یکی دوباره تعریفشون کنم واسه خودم . تازه بعد از اون بود که با یکی دوتا از بچه ها اشاره ای بهش کردم .
ولی الان ! میخوام همین وسط بحران داد بزنم . البته از حق نگذریم اصل اصلش یه هفته پیش بود که حالم خیلی خراب بود و اصلا دستم به کیبورد نمیرفت و خداروشکر بلاگ اسکای هم بالا نمیومد. میخوام همینجا داد بزنم ... رهگذرا! آدمایی که میخونین و رد میشید و یا گاهی هم یه سلامی میکنید ! من دوباره شکست خوردم . قلبم باز ترک خورد. باز باید خاطراتم رو بریزم بیرون
باز بچینم ! همه تعاریف عوض شده ! فکر کن این همه مدت فکر میکردی نفر اول زندگی یه نفر هستی ! عشقش هستی! همه امیدش هستی! بعد از تو بقیه براش معنی دار میشن! اولویت اول زندگیش تو هستی بعد یه دفه به خودت بیای! ببینی حتی نفر آخر هم نیستی! ببینی یه بازیچه بودی! من واقعا نمیتونم اینقدری که درد میکشم رو با کلمات بیان کنم . نمیتونم چطوری بگم شکستن ایمان آدم از مردن هم بدتره !! نمیتونم چطوری بگم وقتی هراتفاقی توی زندگیم میفتاد به عشق اون ایمان داشتم . می دونستم یکی هست که هرجا باشه قلبش برای من میطپه ! ولی غلط بود! به خدا غلط بود! خیلی غلط!
وقتی برگشتم به عقب و پازلهای ناتمام رو با دوست نداشتنت چیدم همه چیز کامل شد! همه چیز معنا دار شد الا زندگی من! باور میکنی که دیگه هیچ چیزی منو به زندگی وصل نکرده ؟ میفهمی اصلا؟ چه فرقی داره ! تو که از اولش هم برات مهم نبوده ! من بودم که برای خودم داستان میساختم ! من لعنتی دیوانه رویا پرداز!! من واقعیت تو رو ندیدم ! لطفا برو از روی آینه اون جمله "برمیگردم ! حتما" رو پاک کن! چون من دیگه برنمیگردم ! حتی به مزارت!
چی شده؟؟؟
...
امیدوارم که قلب شکسته ات خوب شه....
ای کیر تو هیکلت ان خانوم
IP: 2.185.97.226
زندگی ارام ارام نگاهمون را به اطراف عوض میکنه.سخته ولی حقیقته.متاسفم که قلبت شکسته.
باور میکنی ضربان قلبم انقد تند شد که تو گلوم احساسش میکنم؟.....................................جز دعا کاری که ازم برنمیاد.
یه کمی بیشتر از رهگذر اینجا میرم و میام.
هیچکی نمیمیره اگه بذاری بری...به خدا راس می گم...فقط خودتی که میمیری اگه نذاری بری
کجا برم ؟ دیگه کجا رو دارم برم ؟؟ بی جا و بی کس شدنم رو تبریک نگفتی خانومی!!!
سلام دوست عزیز!
دو قدم مانده به خندیدن برگ .
یک نفس مانده به ذوق گل سرخ
چشم در چشم بهاری دیگر
روزهای آخر سال خوبی داشته باشی دوست عزیز .
آرزویم اینست ..........