1- حالم هی بهم میخوره ! حامله نیستم ! یعنی خوب پریودهام مرتبه در مثبت ترین حالت ممکن هم اگه حامله باشم الان باید سه چهار ماهه باشم ! که خوب شکمم از سه چهار ماه پیش کلی تو رفته و این احتمال منتفی میشه . فقط!!! شاید حاملگی خارج از رحم باشه ! اون وقت بچه که تو شکمم نیست لابد توی کـــــ....ونمه !! حالا هم حالم بهم میخوره هم نمیتونم بشینم هم نمیتونم بخوابم و نمیتونم .... آخه شاید بچه ام بهش فشار بیاد!!
2- رفتیم عروسی دلمون باز بشه ! مادر داماد اومد یک ساعت و نیم قصه غصه هاش رو گفت که شوهرش روش دست بلند میکنه که همه عروسی رو دست تنها مدیریت کرده که باباش گفته حتی نمیاد عروسی اولین پسرش . این بار دومی بود که می دیدمش نمیدونم چه خاصیتی هست که مردم وقتی من رو میبینن یاد غصه هاشون میفتن!!
3- حدود یکی دو سال پیش همش دنبال بچه گربه های شیری بدون مادر میگشتم که از بچگی بزرگ کنم و نگهدارم که قسمت نشد و بالاخره چینتا رو پیدا کردم که غذا خور بود بچه ام و بنیتا که سنی ازش گذشته بود . دو ماه پیش چهار تا بچه گربه شیری لاغرمردنی پیدا کردم که یکیشون از فرط بی قوتی از دست رفت و سه تای دیگه رو به ضرب و زور سرنگ و اینا زنده نگه داشتم تا اینکه به سلامتی گومبولی شدند و چند وقت پیش آوردم دانشگاه ولشون کردم خوش باشن . دو روز بعد 9 تا بچه گربه شیری یکی دو روزه پیدا کردم چند وقت پیش دوتاشون ناپدید شدند . بازم دست به سرنگ و شیر و دستمال مرطوب و .....
فقط میخواستم بگم کائنات عزیز یه مقداری سیستم جواب دهیت کند نیست!؟ بسه داداش! بیخیال! والله من الان دیگه دخترام وقت شوهرشون هست . نوه داشتم هم از اینا بزرگتر بودن. دیگه گربه بی مادر جلو پای ما نذار . کار داریم بخدا!!
4- استادم میگه یه پروژه خیلی عظیم پیدا کردم فقط یه سرمایه گذار اگه پیدا کنیم خیلی خوب میشه !! میخواد با اندازه گیری همه ابرکامپیوترها به اندازه نسبی خدا دست پیدا کنه !!! میگم استاد این یوزکیس های من رو یه نگاهی بنداز! میگه وقت ندارم باید رو پروژه های بزرگتر کار کنم !! ای خدا بیا من و بکش از دست این !!
5- میدونم همش چرت و پرت هست ولی میخواستم اینا یادم بمونه ! البته از استادم اینقدر مطلب دارم که میتونم یه وبلاگ باز کنم و راجع بهش بنویسم . باید پایان نامه ام رو هرچه زودتر سابمیت کنم ! باید از اینجا بروم ....
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این به آب رخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد