کم کم دارم به این خونه جدید عادت میکنم . دیگه صدای سگهای همسایه هم بیدارم نمیکنه . حتی با بابی هم دوست شدم. وقتی از در خونه میریم بیرون حتی یه دمی هم برامون تکون میده . به این کاناپه جدید هم خو گرفتم . خوابیدن روش خیلی راحت تره . حتی دیگه وقتی میرم محل قدیمی زیاد احساس صمیمیت نمیکنم باهاش. قدیمی شده دیگه . همین محله جدیدمون الان برام محله هست. کاش میشد اون خاطرات خونه قدیمی رو هم فراموش کنم . کاش یادم میرفت اونجا چه به سرم اومده! اینطوری خیلی بهتر بود ولی زیادم مهم نیست چون یه سری خاطرات باعث میشن که یه سری اشتباهات رو تکرار نکنی.
چینتا هنوز در حال انتقام گیری از من هست ولی یه کمی بهتر شده . خیلی عصبی و پرخاشگر شده و واقعا این مسئله خیلی ناراحتم میکنه . بنیتا هم که رفته طبقه بالا واسه خودش زندگی میکنه اینقدر خوابیده شده مثل بوم غلطون. باید باهاش بازی کنم که فعالیتش بره بالا ولی چینتا نمیذاره که!! میپره وسط هی خودشو قاطی میکنه . دوست داره همیشه مرکز توجه باشه . از اینکه بهش بی محلی بشه یا اینکه کسی دوستش نداشته باشه به شدت آزرده میشه . فینگیل خان بی نام هم که داره کم کم بهتر میشه و قصد دارم ببرمش همونجایی که آوردم . اولش میخواستم بدم به یه خانواده ای ولی دیدم دانشگاه بد جایی نیست واسه گربه ها. هم دانشجوها مهربون هستن و باهاشون بازی میکنن و هم اینکه غذای کافی دارند. خودمم هر چند وقت یه بار میرم بهش قرص و اینا میدم .
همینطوری گزارش می نویسم که نوشتن یادم نره . می ترسم یه روزی خودم هم از یادم برم !!
خدایا ببخشید من فقط یه سوالی داشتم الان! وقتتون رو هم زیاد نمیگیرم . اون موقعی که داشتید منو می آفریدید حواستون کجا بود آیا!؟
همین ! خیلی ممنون میشم جواب بدید یا حداقل با هم یه تبادل لینکی چیزی بکنیم یه کم بیشتر آشنا بشیم.
حساسیت زده تا فیهاخالدونم . یعنی نفس میکشم تمام شیارهای روده بزرگه رو هم حس میکنم آنتی هیستامین اینا هم که شوخی ای بیش نیستن.
چینتا کماکان رفتارهای خشونت آمیز داره . حالا نه اینکه بچه ام گاز بگیره یا چنگ بکشه ها. همینکه نگاهاش دیگه آروم نیست و همینکه دیگه زیاد خودشو به من نمیمالونه یعنی خشونت. بنیتا هم که کلا قهره , خیکی هم شده این هوا, از بس که میخوابه . یه بچه گربه طلایی هم چند روز پیش از دانشگاه پیدا کردم که خیلی مریض بود. دیروز هم رفتیم با استاد گرامی یه کوچولو قاطی کردیم اومدیم بعد بچه پر رو ها رو دیدید که ! منم از همون روش واسه استادم اولتیماتوم گذاشتم . گفتم یه هفته دیگه کار میکنیم با هم اگه دیدیم راضی نیستیم میرم دانشکده انصراف میدم . بعد فک کن این وسط استاده به دست و پا افتاده که نههه حالا چرا انصراف , یه جوری قضیه رو حل میکنیم دیگه .
دیگه چی بگم؟
آها ! داشتیم دنبال یه اسم مناسب واسه این فینگیلی میگشتیم بعد بابای بچه ها میفرمایند بذاریمش شوند.ول!! البته با سابقه نامگذاری که ایشون دارند (چینتا :گومبول , بنیتا : دومبول) این خیلی بعید نبود ولی خوب گفتم شاید واسه آینده بچه خوب نباشه مخصوصا که پسر هست و خوب اسمش اشاره مستقیم داره به ....!! پس فردا توی روحیه اش تاثیر میذاره . خلاصه که فعلا مراسم نامگذارون داریم واسه این پسر کوچیکه . xanthusاسمیه که خودم در نظر گرفتم .
این دقت نظر رو توی درس و اینا داشتم الان واسه خودم کاره ای شده بودم .
خوب من فقط میخواستم یه گزارشی بدم یخم باز بشه بعد بیام راجع به این خونه بنویسم و بعد اشک و آه راجع به خونه قبلی داشته باشم . شما کماکان که وبلاگ منو نمیخونید اینم نخونید. مشکلی نیست.