دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمیارزد به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد به کوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد رقیبم سرزنشها کرد کز این به آب رخ برتاب چه افتاد این سر ما را که خاک در نمیارزد شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمیارزد چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهان گیری غم لشکر نمیارزد چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر که یک جو منت دونان دو صد من زر نمیارزد
این شعر یعنی چی
آره خوش آهنگه
ولی جای قلم تو رو نمی گیره
نمی گیره
نمی گیره
خیلی وقت بود بهتون سر نزده بودم. از همون وقت که لطف کردید ایمیلتون رو دادید. از هفته پیشم که اومدم نمی شد کامنت بذارم. انگار همه مسائل عالم به من رو آورد که سوالاتم از شما در درجه دوم باشه. الان اومدم چون یادم افتاد پارسال این موقع مالزی بودم و بعد که برگشتم با شما دوست شدم و بهم محبت کردین گفتین ای کاش قبلش با هم دوست بودیم و قرار می ذاشتیم و اینا...
تو کشور آرزوهای ظاهرا از دست رفته من خوش باشین:) دعا کن منم دوباره بیام.
هنوزم خیلی خیلی قشنگ می نویسی شاید معلومه که حس نویسنده با قبل فرق داره اما هنوز معلومه که شمایی:)
ستاره خانوم ! معلومه که ستاره سهیل هستی و سال به سال پیدات نمیشه !! ایمیل که بهم ندادی ! وبلاگم که نداری. خوب من از کجا پیدات کنم ! میدونستی همشهری بابای بچه ها هستی!؟