خوب!! نانازی خوبه ! بابای بچه ها هم! چینتا هم (گربه نانازی) ! کلا همه خوبند سلام میرسونن! هوا چند روزی هست خنک شده , البته منظور از خنک اینه که نسبت به هوای خود مالزی این روزا هوا بهتره !
میگم شما نمیدونید وقتی بچه دوم رو میارند چطور باید به بچه اول اینو قبولوند!؟ البته با درنظر گرفتن اینکه بچه اول و ایضا بچه دوم هردو گربه باشند!؟؟!
خب جلوی اولیه هی دم دومیرو میپیچونن!!
اینجا که کوره ی آتیشه خواهر دارم جمیعا میپزیم
ببین من فکر کنم عین بچه آدمیزاد دیگه٬ نباید کوچیکه(دومی) رو جلو اولی زیاد بغل و اینا کنی. حالا این یکی از کجا اومده؟ راستی چینتا جان دخمل هستند یا پسر؟ این یکی خواهره یا برادر؟ خیلی خوبه سرتو گرم کردیا٬ بهت انرژی میده. آففرین که از خودت بهمون خبر دادی نازنین خواهر مونی
احتمالا این بچه گربه همون بچه گربه ای نیست که یه مدت اینجا تو کوچه ما ناپدید شده آیا؟
یعنی نانازی واسه من خواهر برادر اوردی نه ؟واسه همینه که نه به وب من سر می زنی نه ان لاین میشی نه تحویلم می گیری ... نمیگی اون دختر عاقل فهمیده ات رو که شوهر دادی اون کجا رفت؟
پدر مادر هم پدر مادر های قدیم واللا
من الان کشته مرده اون عاقل و فهمیده است هستم ها!!!!!
با اینهمه زادوولد دیگه جایی برای میس ری و شرکا نمی مونه!
شرکاااااااا!>؟!؟!؟ خبریه !؟!؟ خیلی کم پیدا شدی مادر!!!
گربه در معبد
در روزگاران دور در یک معبد قدیمی استاد بزرگی بود، که اندیشه های
نوینی را درس می داد. در معبد گربه ای بود که به هنگام درس دادن استاد
سر و صدا می کرد و حواس شاگردان را پرت میکرد. استاد از دست گربه
عصبانی شد و دستور داد تا هر وقت کلاس تشکیل می شود، گربه را زندانی
کنند.
چند سال بعد استاد درگذشت ولی گربه همچنان در طول جلسات استادان دیگر
زندانی می شد. بعد از مدتی گربه هم مرد. مریدان استاد بزرگ گربه دیگری
را گرفتند و به هنگام درس اساتید معبد آن را در قفس زندانی کردند!
قرنها گذشت و نسل های بعدی درباره تاثیر زندانی کردن گربه ها بر تمرکز
دانشجویان، رساله ها نوشتند!!
نانازی جون ممنونم