فال نداریم این دفه
نانازی میخواد یه چند تا یادداشت بنویسیه (همون پست آپ کردن یا هر جایگزین دیگه !!!) که پس فردا که وبلاگش یه ساله شد (دقیقا پس فردا به وقت مالزی!!!) واسه خودش احساس وبلاگ نویسی داشته باشه !!!!
والله شما که غریبه نیستید تازگیها اصولا هیچ اتفاق بامزه ای تو زندگی نانازی نمیفته که نانازی بخواد واستون تعریف کنه ، بقیه هم که اینقدر قدیمی شدن که نمیشه به عنوان روز نویس ازشون استفاده کرد!!! مثلا خاطرات دوران اومدن بابایی!! یا خاطرات رفتن به جاکارتا !!! که هرکدومشون یه کتاب هست ولی خوب !! بنا بر پاره ای از ملاحظات یه قسمتاییش باید حذف بشه که اونم الان حسش نیست!!! چی میمونه ؟ امتحانا؟ عقب موندن از درسها؟ دنبال موضوع پایان نامه گشتن؟ ترسها و دلهره ها !؟!؟ گاهی نانازی دلش میخواد همین چیزای معمولی و پیش پا افتاده روزنه رو بنویسه ، همینطوری واسه دلخوش کنی مثلا:
امروز صبح نانازی با دل درد شدید از خواب بیدار شد!!! دو سه تا استامینیوفن انداخت بالا و دوباره رفت توی رختخوابش ولی مگه درد آروم میشد!!! اینقدر وول خورد که بابای بچه ها از خواب بیدار شد! ...........................................................( اینجا یه اتفاقاتی افتاد که نمیشه گفت!!! اونطوریا نه ها!! یه جورای دیگه )
نانازی ساعت سه بعدازظهر از خواب بیدار شد! بابای بچه ها واسش چای نبات آورد و خورد ، دوباره یه ساعتی توی رختخواب موند و بعدش اومد بیرون ! یه کم کامپیوتر بازی و نت بازی کرد!! یه کم درس خوند !! بعد بابای بچه ها گفت بیا بریم یه کم با هم حرف بزنیم ! و بدین صورت بود که ۴ ساعت با همدیگه حرف زدن !!! البته این جدا از حرفایی بود که همینطوری با هم می زنن ها!! یه حرفای ویژه ای بود!!! بعدش ممممممم چی کار کرد؟ آها یه کمی زبان خوند ! غذا درست کرد بعدش غذا رو خوردند و دوباره یه ساعتی با هم حرف زدن که آخرش نانازی یاد مریم (خواهر شوهرش) افتاد و کلی گریه کرد !!! بعد یه کم جمع و جور کرد و بعد بازم یه کوچولو درس خوند !! بعد یه عالمه فکر کرد که چی بنویسه توی وبلاگش که خیلییییییییی جذاب باشه !!! بعد وبلاگش رو به روز کرد بعد رفت دوش گرفت بعد مسواک و الانم خوابیده !!!
همین دیگه !!! برید خدا رو شکر کنید نانازی قرار نیست خاطرات روزانه اش رو بنویسه !!!وگرنه چه چرتی از آب در میومد!! پست بعدی درمورد این که چطور نانازی باعث به پرواز درآمدن تنی چند از اطرافیانش شد میباشد!! تا پست بعد و دیداری دیگر شب خوش ~ خدا نگهدار
خداروشکر که بالاخره یک چیزی نوشتی !
به به به بهههههههههههه لیلی خانوم گل گلاااااب دختر تو نمیگی ما نگرانت میشیم؟ اگه حال نوشتن نداری حداقل یه سر به ما بزم ببینیم سالمی خانوم خوشگله. بازم خوبه که خبر بدی نیست. مواظب خودت باش گلم بوس
سلام نانازی جون
خوبی الان ایشاله دیگه .باز شما که یه درسی هست من چی بگم .....
راستی شما رفتی جاکارتا خوب بود ارزش دیدن داره شهدهای دیگهش رو هم دیدین
فک کنم خواب زده به سرت. برو بخواب خوب میشی!!
تو اینقدر قلمت خوبه که حتی اگه طرز نفس کشیدنت رو هم بنویسی همه ی ما تحت تاثیر قرار می گیریم ننه جون .
فقط مشکل کمبود اعتماد به نفسه و این که انگار خودت کمتر دل میدی واسه نوشتن و گرنه که تو قلم رو که به دست بگیری خودش میاد . تازه قرار نیست که بترکونی که ننه
نمیخوای یه سر به من بزنی بی وفا؟
لیلی جون
هیچ معلومه تو کجایی دختر؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امتحانات که خوب شدن حتمآ؟
بیا یه خبر ازخودت بده.مردیم از دلشوره امتحاناتت.
سلام
خیلی ممنونم به امید خدا و با یاری خدا.
ممنون که سر زدین
جدا به سرم زده که کاری که دوست دارم رو انجام بدم کارم و ول کنم و دهن همه باز بمونه ولی خودم راحت و خوشحال زندگی کنم.
سلام
لینکم نکردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟
ولی من لینکت کردم.
نانازی جونم این چه حرفیه... تو اراده نداری؟!!!!!!!!!!!!! چی میگی خانومی... معلومه که میتونی. خوبم میتونی...دیگه این حرفارو نزنیا... فدات بشم که اینقدر ماه و دلرحم و مهربونی
به دلیل فیلترینگ عجیب وبلاگم تمامی پست ها به ادرس زیر انتقال یافت.
لینکم رو عوض کن، ممنون.
http://sangdarmani.xeeus.com/
از این ادرس سیوش کردم نانازی جونم.
http://www.myspacecursor.net/
این دوستمم در واقع هم همکارمه هم دوستم... خیلی خوش هیکله... یه طوری که با وجود سنش و دو تا بچه که داره هرکی می بینه فکر می کنه حتما رژیم سختی داره در صورتی که اصلا رژیم نداره... منعی هم در غذا خوردن خاصی نداره فقط کم می خوره... بچه هاش هم کم می خورن اما شوهرش که بیشتر می خوره یکم تپلی شده... دارم خوردن هر روزشو می نویسم که کم کم دستم بیاد یه نفر بدون رژیم چقدر بخوره لاغر می مونه. وااااااااااااااااااااااااااااای فدای تو که اینقدر مهربونی. روی ماهتو می بوسم.